متن هایی از آرتور شوپنهاور
لاک پشت ها از دریا به ساحل می آیند تا تخم بگذارند و آنجا گرفتار سگهای وحشی میشوند.
سگها لاک پشت ها را به پشت برمی گردانند و پوسته ی زیر شکمشان را از هم می درند و گوشت شان را زنده زنده میخورند.
اما بعد، اغلب پلنگی از راه می رسد و به سگها حمله می کند.
حال این همه رنج هزاران و هزاران بار وسال از پیِ سال تکرار میشود.
پس این لاک پشت ها برای این به دنیا می آیند! اما به چه گناهی باید گرفتار چنین عذابی شوند؟
مقصود از کلِ این نمایشِ وحشت چیست؟
واقعا حق با ارسطو است که می گوید: طبیعت الاهی نیست بلکه هیولایی است!
چقدر این طبیعتی که ما نیز بخشی از آن هستیم هولناک است.
جهان همچون اراده و تصور
آرتور شوپنهاور
تقلا و اضطراب ، خمیره ی اصلی زندگی اکثر انسانها است.
اما اگر تمامی آمال انسان به سرعت برآورده میشد، وی زندگی خود را صرف چه میکرد؟ با زمان و فرصت خود چه میکرد؟
اگر جهان بهشتی مملو از نعمت و التذاذ و آسایش می بود، سرزمینی با جوی های شیر و عسل،
آنجا که هر مجنونی لیلی خود را بی دردسر و به سهولت می یابد،
مردمان یا از کسالت و یکنواختی دق می کردند و یا خود را حلق آویز میساختند،
یا آن اندازه جنگ و جنایت و کشتار به راه می افتاد که عاقبت بشر رنجی به مراتب بیش از آنچه اکنون باید از دست طبیعت متحمل شود بر خود روا میداشت.
جهان و تأملات فیلسوف
آرتور شوپنهاور